فرهاد قاسمی
چکیده
دیپلماسی دفاع، دارای پیشینۀ تاریخی طولانی و همزاد با قدرت نظامی است که وظیفۀ کاربست آن را در قالب دیپلماسی در زمان جنگ و صلح بهعهده داشته است. بهدلیل پیچیدگی و آشوبی شدن سیستم بینالملل، در قالب الگوی غیرخطی، قدرت، بهعنوان پیشران اصلی دیپلماسی دفاع، به الگوی شبکهای تغییر یافته است که پیچیدگی ساختاری، فرایندی، سازهای، و قاعدهای ...
بیشتر
دیپلماسی دفاع، دارای پیشینۀ تاریخی طولانی و همزاد با قدرت نظامی است که وظیفۀ کاربست آن را در قالب دیپلماسی در زمان جنگ و صلح بهعهده داشته است. بهدلیل پیچیدگی و آشوبی شدن سیستم بینالملل، در قالب الگوی غیرخطی، قدرت، بهعنوان پیشران اصلی دیپلماسی دفاع، به الگوی شبکهای تغییر یافته است که پیچیدگی ساختاری، فرایندی، سازهای، و قاعدهای را بهعنوان ویژگیهای تعریفکنندۀ آن مطرح کرده است. با توجه به نوپدیدی سیستمهای بینالمللی غیرخطی و جدالهای نظری در این حوزه، ادبیات روابط بینالملل در تبیین دستگاه تحلیلی دیپلماسی دفاع دچار عقبماندگی جدی هستند و برهمیناساس، این پرسش اساسی بهعنوان دغدغۀ اصلی پژوهش حاضر مطرح است که «برپایۀ اصول و مبانی نظریۀ سیستمهای پیچیده و آشوبی، دستگاه تحلیلی دیپلماسی دفاع، چگونه قابلبازسازی مفهومی است». در پاسخ به این پرسش و با بهرهگیری از روش آبدکشن که بر واقعیتهای نوپدید و شیوۀ یافتن بهترین تبیین برای آنها تأکید دارد، مقاله حاضر، دیپلماسی دفاع شبکهای چندلایه را بهعنوان مفهومی نوآورانه به ادبیات روابط بینالملل ارائه میدهد. ویژگی اصلی این مفهوم، دلالت آن بر دیپلماسی دفاع بهعنوان یک سیستم با هسته مرکزی سخت بر محوریت سیستمهای کنترل واحدـپایهای است که سیستمهای کنترل دیگر، بهعنوان سیستمهای حمایتی بر روی آن بنیان نهاده شده و در قالب سیستم یکپارچه با پیوندهای کارکردی میان لایه کنترلی، بهصورت هیبریدی عمل میکند.
علی باقری دولت آبادی؛ ابراهیم آقا محمدی
چکیده
اندونزی ازجمله کشورهای مسلمان جنوب شرق آسیاست که در دهههای اخیر، پیشرفت قابلتوجهی در عرصههای اقتصادی و سیاسی داشته است. این پیشرفت امروزه در عرصه سیاسی به شکل فعالیت گروههای مختلف در قالب احزاب و جناحهای سیاسی در فرایند تصمیمگیریها در این کشور دیده میشود. سؤال اصلی این است که چرا شیعیان اندونزی در روند تغییر جایگاه ...
بیشتر
اندونزی ازجمله کشورهای مسلمان جنوب شرق آسیاست که در دهههای اخیر، پیشرفت قابلتوجهی در عرصههای اقتصادی و سیاسی داشته است. این پیشرفت امروزه در عرصه سیاسی به شکل فعالیت گروههای مختلف در قالب احزاب و جناحهای سیاسی در فرایند تصمیمگیریها در این کشور دیده میشود. سؤال اصلی این است که چرا شیعیان اندونزی در روند تغییر جایگاه سیاسیاجتماعی خود، ناکام بوده و نتوانستهاند نقش و جایگاه سیاسی مناسبی در این کشور پیدا کنند. در راستای پاسخ به سؤال مطرح شده، بر مبنای ادغام دو نظریه بسیج سیاسی و ساختار فرصت سیاسی میتوان این فرضیه را بیان نمود که پنج مؤلفۀ جمعیت پراکنده همراه با ضعف بنیه اقتصادی شیعیان، رهبران متفرق و غیرسیاسی، ایدئولوژی حاکم و انسداد سیستم سیاسی، سازمان ناکارآمد و عدم دسترسی به متحدان متنفذ و عدم استفاده سیاسی از فرصت رسانهای، نقش مهمی در بروز این وضعیت داشته است. یافتههای پژوهش نیز نشان میدهد جمعیت شیعیان اندونزی پیوستگی جغرافیایی لازم، سازمانهایی با رویکرد همافزا و بسیجکنندگی، ایدئولوژی پویا و مؤثر و رهبرانی با دغدغههای اجتماعیسیاسی نداشته و ندارد. شیعیان این کشور از فرایند مشارکت در قدرت بازماندهاند. مقاله از روش توصیفی و شیوه کتابخانهایِ گردآوری و تحلیل دادهها بهرهمند است.
علی باقری دولت آبادی؛ جعفر حنانی
چکیده
شاهنامه فردوسی یکی از گنجینههای ادب فارسی است که آن را چونان سندی که در بردارنده هویت باستانی و اصیل ایرانی باشد، دانستهاند. این اثر عموماً از زاویه ادبی و تاریخی مورد توجه واقع شده و کمتر به انعکاس مفاهیم و پدیدههای سیاسی در آن توجه شده است. سؤال اصلی پژوهش حاضر این است که نگاه فردوسی در شاهنامه به پدیدههای سیاسی و جهان پیرامون ...
بیشتر
شاهنامه فردوسی یکی از گنجینههای ادب فارسی است که آن را چونان سندی که در بردارنده هویت باستانی و اصیل ایرانی باشد، دانستهاند. این اثر عموماً از زاویه ادبی و تاریخی مورد توجه واقع شده و کمتر به انعکاس مفاهیم و پدیدههای سیاسی در آن توجه شده است. سؤال اصلی پژوهش حاضر این است که نگاه فردوسی در شاهنامه به پدیدههای سیاسی و جهان پیرامون خود به کدامیک از رویکردهای نظری در روابط بینالملل نزدیکتر است؟ فردوسی را باید یک واقعگرای سیاسی بخوانیم یا یک آرمانگرا؟ برای این منظور از روش تطبیقی استفاده شده و تلاش گردیده است تا با استخراج مهمترین شاخصههای دو نظریه فوق، ارزیابی از اندیشههای فردوسی حاصل شود. یافتههای پژوهش نشان میدهد درحالیکه فردوسی به لحاظ مباحث فرانظری به دیدگاههای سازهانگارانه نزدیک است، اما در مباحث نظری او را باید یک واقعگرا خواند. این نکته بهویژه در تفسیرهایی که از سرشت انسان، جنگ، قدرت و امنیت به دست میدهد بیش از هر چیز نمایان است. با این توضیح که واقعگرایی او از جنس هابز و والتز نیست و بهنوعی به وجهی جدید با نام «واقعگرایی آرمانخواهانه» نزدیک میشود.
محمد حسین جمشیدی؛ افشین شامیری
چکیده
در باب تحولات مفهومی قدرت و فرهنگ و تأثیر این دو پدیده اجتماعی، مطالعات گستردهای در روابط بینالملل صورت گرفته است، اما کمتر تحقیقی به ارتباط متقابل این دو در عرصه روابط بینالملل پرداخته است؛ درحالیکه امروزه اهمیت این ارتباط بهویژه با طرح نظریه قدرت هوشمند از اهمیت بسزایی برخوردار است. بر این مبنا، پژوهش حاضر درصدد است تا ...
بیشتر
در باب تحولات مفهومی قدرت و فرهنگ و تأثیر این دو پدیده اجتماعی، مطالعات گستردهای در روابط بینالملل صورت گرفته است، اما کمتر تحقیقی به ارتباط متقابل این دو در عرصه روابط بینالملل پرداخته است؛ درحالیکه امروزه اهمیت این ارتباط بهویژه با طرح نظریه قدرت هوشمند از اهمیت بسزایی برخوردار است. بر این مبنا، پژوهش حاضر درصدد است تا در چارچوب مفهومی قدرت و بر اساس روش مقایسه، نحوه ارتباط فرهنگ و قدرت را در سه رویکرد انتقادی، پساساختارگرایی و سازهانگاری مورد بررسی قرار دهد. انتقادیها، پساساختارگراها و سازه انگاران هر کدام به ترتیب نقش ابزاری، قوامبخش یا گفتمانی و تکوینی برای فرهنگ نسبت به قدرت قائل هستند. دراینارتباط، سؤال این پژوهش این است که رویکردهای سهگانه انتقادی، پسا ساختارگرایی و سازهانگاری چگونه ارتباط فرهنگ و قدرت را در عرصه روابط بینالملل تبیین میکنند. یافتهها حاکی از آن است که با مقایسه دیدگاه سه رویکرد فوق در باب ارتباط قدرت و فرهنگ در روابط بینالملل، درمییابیم که این دو پدیده در عرصه روابط بینالملل در یک فضای سیال و پویا مرکب از مفاهیم فرهنگی ایدئولوژی، معنا، هویتسازی، هنجار آفرینی به شکلی متقابل به یکدیگر قوام میبخشند و در این قوامبخشی متقابل و پایانناپذیر است که تأثیرات متقابل قدرت و فرهنگ در قالب امنیت، نظم و ثبات ظهور پیدا میکند.
مهدی فیروزآبادیان؛ محمود جلالی کروه؛ لیلا رئیسی
چکیده
چکیده
ممعمولاً روابط بین حقوق بینالملل و سیاست بینالملل، رابطهای تقابلی در نظر گرفته میشود که یکی دربرگیرندۀ عدالت و برابری و دیگری دربردارندۀ قدرت است. اغلب چنین فرض میشود که حقوق بینالملل به وسیلۀ قدرت کاهش مییابد؛ زیرا حکومت جهانی برای کنترل قدرت وجود ندارد و آنارشی گزینههای اجرایی را کاهش و اثر قوانین در روابط ...
بیشتر
چکیده
ممعمولاً روابط بین حقوق بینالملل و سیاست بینالملل، رابطهای تقابلی در نظر گرفته میشود که یکی دربرگیرندۀ عدالت و برابری و دیگری دربردارندۀ قدرت است. اغلب چنین فرض میشود که حقوق بینالملل به وسیلۀ قدرت کاهش مییابد؛ زیرا حکومت جهانی برای کنترل قدرت وجود ندارد و آنارشی گزینههای اجرایی را کاهش و اثر قوانین در روابط بینالمللی را محدود میکند. فرض این مقاله این است که هژمون موجد، حامی و تثبیتکنندۀ قواعد حقوقی بینالمللی است. کشورهای قدرتمند و مخصوصاً دولتهای هژمون برای کمکردن هزینههای مربوط به تثبیت صلح و امنیت بینالمللی، ناگزیر از نهادسازی و بهکارگیری قواعد حقوقیاند، چنانکه حقوق بینالملل نیز برای تحمیل قواعد خود به قدرت نیاز دارد. این مقاله با روش توصیفی– تحلیلی و از منظری تاریخی قصد دارد به بررسی نقش هژمون در گسترش حقوق بینالملل بپردازد.