آرش بیداله خانی
چکیده
در چشم انداز توسعه ای، کشورهای جذاب و ثروتمند دنیا، مرکز آمال و آرزوهای سیاستمدران، نخبگان، سرمایه گذاران، کارآفرینان و مرکز توجه مردم عادی دنیا هستند. ثروت به خودی خود جذابیت، ارتقاء، شهرت مثبت و برند بین المللی می آورد. ثروت متصل به فرهنگ و مکان جغرافیایی، می تواند مبنای طرح ریزی مثبت ایده های بین المللی و توسعه ای برای افزایش شهرت ...
بیشتر
در چشم انداز توسعه ای، کشورهای جذاب و ثروتمند دنیا، مرکز آمال و آرزوهای سیاستمدران، نخبگان، سرمایه گذاران، کارآفرینان و مرکز توجه مردم عادی دنیا هستند. ثروت به خودی خود جذابیت، ارتقاء، شهرت مثبت و برند بین المللی می آورد. ثروت متصل به فرهنگ و مکان جغرافیایی، می تواند مبنای طرح ریزی مثبت ایده های بین المللی و توسعه ای برای افزایش شهرت مثبت کشورها و مبانی هویتی و فرهنگی آنها باشد و آنها را به مرکز توجهات جهانی تبدیل کند. منطقۀ اسکاندیناوی از جمله مکان هایی است که جغرافیای ثروت و توسعه آن، ادراک مثبت این منطقه را افزایش داده است. نروژ یکی از کشورهای این منطقه است که امروز جذابیت و محبوبیت بالایی در سطح نظام بین المللی دارد. نام و برند نروژ حامل فرآیندهای ذهنی و ادراکی است که این کشور کوچک را محبوب و جذاب می کند. تمرکز اصلی این مقاله بر مبانی برندینگ و شهرت مثبت نروژ در نظام بین الملل از طریق ابزارهای دیپلماسی فرهنگی است. مقاله با تشریح اقدامات و ابتکارات مهم سیاستگذارانۀ دپیلماسی فرهنگی نروژ در یک چشم انداز تاریخی، بر این امر تاکید می کند که نروژ با وجود ضعفهای مهم ژئوپلیتیکی و مساحت کوچک توانسته است از طریق استفادۀ مثبت از فرهنگ، برندینگ جذاب و شهرت بین المللی مثبتی را در نظام بین الملل کسب کند. مدیریت نهادمند و سیاستگذارانه و استفادۀ صحیح از فرهنگ باز و متساهل نروژی که ترکیبی از فرهنگ منطقۀ نوردیک است، باعث گسترش جذابیت و ادراک مثبت نروژ در نظام بین الملل شده است.
محمد حسین جمشیدی؛ افشین شامیری
چکیده
در باب تحولات مفهومی قدرت و فرهنگ و تأثیر این دو پدیده اجتماعی، مطالعات گستردهای در روابط بینالملل صورت گرفته است، اما کمتر تحقیقی به ارتباط متقابل این دو در عرصه روابط بینالملل پرداخته است؛ درحالیکه امروزه اهمیت این ارتباط بهویژه با طرح نظریه قدرت هوشمند از اهمیت بسزایی برخوردار است. بر این مبنا، پژوهش حاضر درصدد است تا ...
بیشتر
در باب تحولات مفهومی قدرت و فرهنگ و تأثیر این دو پدیده اجتماعی، مطالعات گستردهای در روابط بینالملل صورت گرفته است، اما کمتر تحقیقی به ارتباط متقابل این دو در عرصه روابط بینالملل پرداخته است؛ درحالیکه امروزه اهمیت این ارتباط بهویژه با طرح نظریه قدرت هوشمند از اهمیت بسزایی برخوردار است. بر این مبنا، پژوهش حاضر درصدد است تا در چارچوب مفهومی قدرت و بر اساس روش مقایسه، نحوه ارتباط فرهنگ و قدرت را در سه رویکرد انتقادی، پساساختارگرایی و سازهانگاری مورد بررسی قرار دهد. انتقادیها، پساساختارگراها و سازه انگاران هر کدام به ترتیب نقش ابزاری، قوامبخش یا گفتمانی و تکوینی برای فرهنگ نسبت به قدرت قائل هستند. دراینارتباط، سؤال این پژوهش این است که رویکردهای سهگانه انتقادی، پسا ساختارگرایی و سازهانگاری چگونه ارتباط فرهنگ و قدرت را در عرصه روابط بینالملل تبیین میکنند. یافتهها حاکی از آن است که با مقایسه دیدگاه سه رویکرد فوق در باب ارتباط قدرت و فرهنگ در روابط بینالملل، درمییابیم که این دو پدیده در عرصه روابط بینالملل در یک فضای سیال و پویا مرکب از مفاهیم فرهنگی ایدئولوژی، معنا، هویتسازی، هنجار آفرینی به شکلی متقابل به یکدیگر قوام میبخشند و در این قوامبخشی متقابل و پایانناپذیر است که تأثیرات متقابل قدرت و فرهنگ در قالب امنیت، نظم و ثبات ظهور پیدا میکند.
مریم برازجانی؛ حسین اصغری ثانی؛ زهرا پوردست
چکیده
ارائۀ تصویری مطلوب از کشور و کسب وجهه و حیثیت بینالمللی، از خواستههای مهم دولتها در عرصۀ بینالملل و راهکاری مفید در جهت پیشبرد اهداف دیپلماسی آنها، بهحساب میآید. مقامات دولتی در کشورهای مختلف در پی آنند تا ضمن ارتقای ابعاد مثبت وجهۀ بینالمللیشان، به تثبیت موقعیت جهانی خود نیز بپردازند. رشد چشمگیر و خیزش ناگهانی اقتصاد ...
بیشتر
ارائۀ تصویری مطلوب از کشور و کسب وجهه و حیثیت بینالمللی، از خواستههای مهم دولتها در عرصۀ بینالملل و راهکاری مفید در جهت پیشبرد اهداف دیپلماسی آنها، بهحساب میآید. مقامات دولتی در کشورهای مختلف در پی آنند تا ضمن ارتقای ابعاد مثبت وجهۀ بینالمللیشان، به تثبیت موقعیت جهانی خود نیز بپردازند. رشد چشمگیر و خیزش ناگهانی اقتصاد چین از یک طرف باعث افزایش قدرت ملی آن و از طرف دیگر باعث تقویت «چینهراسی» و ارائۀ تصویری تهدیدآمیز از چین، از سوی قدرتهای جهانی شد. درمقابل چینیها، برای مقابله با تئوری تهدید و خنثیسازی موج «چینهراسی»، سعی نمودند با بهرهگیری از «دیپلماسی عمومی» تصویری صلحآمیز و همکاریطلب از کشور خود ارائه دهند. حال نویسندگان قصد دارند با روش تحلیل کیفی دادهها در چهارچوب دیپلماسی عمومی و تصویرسازی به این پرسش پاسخ گویند که: «دیپلماسی عمومی» چگونه به تغییر تصویر منفی چین در نزد افکار عمومی جهان کمک کرد؟؛ به نظر میرسد که این کشور با تمرکز و برندسازی در حوزههای فرهنگی، آموزشی و گردشگری، توانسته یک تصویر خوب از خود را جایگزین تصویر منفیای کند که توسط رقبایش به افکار عمومی خارجی ارائه شده است.