حسین سلیمی؛ ماندانا سجادی
چکیده
از حدود یک دهه پیش این پرسش مطرحشده است که علوم اعصاب شناختی چطور میتواند به مطالعه دانش روابط بینالملل کمک کند. چطور دانشی که نگاهی کل گرایانه به جهان دارد میتواند از روشهای اثبات گرایانه و فردگرایانه علوم اعصاب اجتماعی بهره بگیرد؟ به نظر میرسد تا زمانی که درک درستی از ابعاد معرفتشناختی علوم اعصاب اجتماعی و پارادایمهای ...
بیشتر
از حدود یک دهه پیش این پرسش مطرحشده است که علوم اعصاب شناختی چطور میتواند به مطالعه دانش روابط بینالملل کمک کند. چطور دانشی که نگاهی کل گرایانه به جهان دارد میتواند از روشهای اثبات گرایانه و فردگرایانه علوم اعصاب اجتماعی بهره بگیرد؟ به نظر میرسد تا زمانی که درک درستی از ابعاد معرفتشناختی علوم اعصاب اجتماعی و پارادایمهای حاکم بر آن و نیز نسبت آن با معرفتشناسی در روابط بینالملل نداشته باشیم نمیتوانیم از این دانش برای مطالعه سیاست جهانی بهره بگیریم. در این پژوهش به دنبال پاسخ به این پرسش بوده ایم که معرفت شناسی بدنمند چه تاثیری بر نظریه روابط بین الملل بر جای گذاشته است؟ فرضیه ای که در پاسخ به این پرسش ارائه داده ایم این است که بدنمندی بهعنوان یکی از پارادایمهای جدید معرفتشناسی در علوم شناختی با رد دوگانه پنداری دکارتی و قرار دادن تجربیات بیناذهنی اجتماعی بدنمند در کانون شناخت شیوههای تازهای برای مطالعه امر بینالملل معرفی میکند و ضمن دوری جستن از تقلیلگرایی، فردگرایی و اثباتگرایی، امکان مطالعه نقش متقابلاً قوام دهنده و علی بدن- فرهنگ را در تکوین ساختارهای بینالمللی فراهم میسازد. یافته های حاصل از این مطالعه نظری نشان می دهد که بازتاب این معرفتشناسی را می توان در نسل جدید نظریههای فمینیستی ، چرخش کرداری و پسااستعماری روابط بینالملل، چشماندازی نوین برای فهم پدیدههای بینالمللی مشاهده کرد.
سید جلال دهقانی فیروزآبادی؛ حسین سلیمی؛ محمدحسین منادی زاده
چکیده
بررسی سیر تحول روابط میان هند و آمریکا بیانگر روابط پر فراز و نشیب میان آنهاست. بااینحال از دهه 1990 به دنبال تحولات اقتصاد جهانی و اتخاذ سیاست اقتصادی بازارمحور، هند در مسیر بازسازی روابط خود با ایالاتمتحده گام برداشت. بعلاوه سیاست توسعه روابط اقتصادی با کشورهای نوظهور در دوره کلینتون، راه را برای جهتگیری مجدد ایالاتمتحده ...
بیشتر
بررسی سیر تحول روابط میان هند و آمریکا بیانگر روابط پر فراز و نشیب میان آنهاست. بااینحال از دهه 1990 به دنبال تحولات اقتصاد جهانی و اتخاذ سیاست اقتصادی بازارمحور، هند در مسیر بازسازی روابط خود با ایالاتمتحده گام برداشت. بعلاوه سیاست توسعه روابط اقتصادی با کشورهای نوظهور در دوره کلینتون، راه را برای جهتگیری مجدد ایالاتمتحده در برداشتهای خود نسبت به هند هموار نمود. با وجود ملاحظات سیاسی و استراتژیک دولت بوش و پیشرفتهای بعدی در روابط دوجانبه، هرگونه چشمانداز بلندمدت همکاری میان ایالاتمتحده و هند، لزوماً باید اهداف اقتصادی و استراتژیک را در نظر بگیرد. بر این اساس در مقاله حاضر سعی شده تا با استفاده از روش کیفی رابطه میان همگرایی اقتصادی و منطق استراتژیک که نهتنها موجب افزایش شکوفایی اقتصادی، بلکه بهرهمندی اهداف استراتژیک دو کشور شده، مورد تجزیهوتحلیل قرار گیرد. لذا در مقابل این سؤال که تحولات اقتصادی در عرصه جهانی، چه تأثیری بر مناسبات هند و ایالاتمتحده داشتهاند؟ میتوان این فرضیه را مطرح ساخت که تحولات اقتصادی و بازارهای جهانی موجب وابستگی متقابل و نزدیکی هند و ایالاتمتحده و درنتیجه افزایش انعطافپذیری آنها در عین اهمیت یافتن صفبندیها برای دستیابی به اهداف استراتژیک شده است. یافتههای مقاله نشان میدهند که نیاز ایالاتمتحده به شرکای بینالمللی در ایجاد اتحادهای حمایتی، و تلاش هند برای کسب خودمختاری استراتژیک از طریق همکاری با ایالاتمتحده و همزمان مصونسازی این تجدید ساختار از طریق روابط نزدیک با دیگر کشورها، به معنای افزایش وابستگی متقابل و گسترش بیسابقه روابط هند و آمریکا است.