امیررهام شجاعی
چکیده
نظریههای روابط بینالملل را از منظر موضوع تبیین، در یک نگاه کلان، میتوان به نظریههای سیاستخارجی و سیاست بینالملل تقسیمبندی نمود. هرچند که یک ارتباط تنگاتنگ میان نظریات سیاستخارجی و سیاست بینالملل وجود دارد و این دو از هم جدا نیستند، با این حال، نمیتوان این دو را یکی انگاشت. نظریههای سیاستخارجی به دنبال واکاوی، ...
بیشتر
نظریههای روابط بینالملل را از منظر موضوع تبیین، در یک نگاه کلان، میتوان به نظریههای سیاستخارجی و سیاست بینالملل تقسیمبندی نمود. هرچند که یک ارتباط تنگاتنگ میان نظریات سیاستخارجی و سیاست بینالملل وجود دارد و این دو از هم جدا نیستند، با این حال، نمیتوان این دو را یکی انگاشت. نظریههای سیاستخارجی به دنبال واکاوی، تبیین و پیشبینی رفتارخارجی دولتها و عوامل گوناگون تأثیرگذار بر آن هستند، درحالی که نظریههای سیاست بینالملل، به دنبال تبیین چیستی، چگونگی و اثرات پیامدهای تعاملات میان دولتها در محیطی به نام نظام بینالملل میباشند. یکی از جدیدترین نظریههای رئالیستی سیاستخارجی، تئوری رئالیسمنئوکلاسیک میباشد. این تئوری با بهرهگیری ترکیبی از نگاه کلان رئالیسمساختاری و نگاه خرد رئالیسم کلاسیک؛ سیاستخارجی را محصول افعال مبتنی بر مفهوم ترجمهشدهی الزامات ساختاری، بهوسیلهی دولتها و سایر عوامل داخلی، در نظر میگیرد. تأکید بر محدودیتهای سیستمی در کنار انتخابگرهای غیرسیستمی؛ باعث افزایش قدرت تبیینی این تئوری شدهاست. برخی متفکرین(معروف به نسل سوم رئالیسمنئوکلاسیک)، بهدنبال بازنویسی و پیشبرد این تئوری، بهعنوان یک نظریه سیاست بینالملل بودهاند. در این مقاله با شرح آرا متفکران اصلی رئالیسمنئوکلاسیک و با روش تبیینی-تحلیلی، به این پرسش پاسخ دادهخواهد شد که: رئالیسمنئوکلاسیک از ابتدای ظهور آن بهعنوان یک نظریه مکمل واقعگراییساختاری، تا سالیان اخیر که بهعنوان یک نظریه جدید سیاست بینالملل، بازساختاربندی شدهاست؛ چه تغییرات و دگرگونیهایی را پشت سر نهاده؟ فرضیه اصلی نیز این است که رئالیسمنئوکلاسیک بهمرور زمان بهسوی تحلیل التقاطی و چندسطحی و میانرشتهای حرکت کرده و از هسته سخت رئالیستی فاصله گرفتهاست. شیوه پژوهش نیز تحلیلی-تبیینی؛ با یک رویکرد نظری است.
سجاد صادقی
چکیده
تحولپژوهشی و رویکردسنجی یکی از مباحث مهم در فهم وضعیت پژوهشی یک دانش در بازهی مشخص زمانی و در یک جامعهی دانشگاهی یا پژوهشی مشخص است. فقر نظری در این حوزهی مطالعاتی در نهایت با ایجاد ابهام علمی منجر به عدم شکلگیری حلقههای فکری موثر خواهد شد. در این پژوهش بر مبنای رویکرد درونرشتهای و با مطالعهی 143 مقالهی پژوهشی روابط ...
بیشتر
تحولپژوهشی و رویکردسنجی یکی از مباحث مهم در فهم وضعیت پژوهشی یک دانش در بازهی مشخص زمانی و در یک جامعهی دانشگاهی یا پژوهشی مشخص است. فقر نظری در این حوزهی مطالعاتی در نهایت با ایجاد ابهام علمی منجر به عدم شکلگیری حلقههای فکری موثر خواهد شد. در این پژوهش بر مبنای رویکرد درونرشتهای و با مطالعهی 143 مقالهی پژوهشی روابط بینالملل ایرانی منتشر شده در سال 1400، پلهی اول نهاده شده است. براساس روش خاص ابداعی مبتنی بر دانش رایانهای موفق به تشکیل جامعهی آماری اتفاقی و قابل اتکاء شدهایم و برمبنای روش پژوهش نظریهی داده بنیاد نیز در نهایت به پنج تئوری تایید شده دست یافتیم که در پژوهشهای آینده در این حوزه میتوانند بعنوان شاخص راهنما پژوهشها باشند. خروجی پژوهش حاضر تعیین حوزههای فقرپژوهشی و موارد توجه بیش از حد است؛ آنچنان که دریافتیم روابط بینالملل ایرانی بیش از حد آمریکازده و بیتوجه به نیازهای مبتنی بر دکترین سیاستخارجی دولتنهاد است. همچنان که در حوزهی روشپژوهش و معرفتشناسی نیز سردرگمی ناشی از فقدان آموزش موثر را مشاهده کردیم. در پژوهش حاضر نگاه کلاننگر حاکم است و به بررسی با رویکرد برونرشتهای و عوامل ایجاد چنین "فقر" یا "شدت توجه" نپرداختهایم. عدم توجه جامعهی دانشگاهی به نیازهای مبتنی بر دکترین سیاستخارجی دولتنهاد دارای ریشههایی از جنس عوامل محیطی و همچنین نظام ارزشی-هنجاری حاکم بر اندیشهی متفکران روابط بینالملل ایرانی و تلاش برای فاصلهگذاری معنادار با مباحث دولتنهاد است که موضوع پژوهش حاضر نبوده و میبایست در پژوهشهای دیگر به آن پرداخته شود.
مجید کافی؛ اعظم ملایی
چکیده
با ظهور طلیعههای رویکردی جدید در رشته روابط بینالملل نسبت به روانشناسی طی چند سال اخیر و نضج گرفتن «سازهانگاری روانشناسانه»، این مقاله درصدد کاوش این پیوند است. به باور نویسندگان، سازهانگاری برای نخستین بار بستر مناسبی برای پیوند روابط بینالملل و روانشناسی فراهم آورده است و این پیوند مولد، چشماندازهای ...
بیشتر
با ظهور طلیعههای رویکردی جدید در رشته روابط بینالملل نسبت به روانشناسی طی چند سال اخیر و نضج گرفتن «سازهانگاری روانشناسانه»، این مقاله درصدد کاوش این پیوند است. به باور نویسندگان، سازهانگاری برای نخستین بار بستر مناسبی برای پیوند روابط بینالملل و روانشناسی فراهم آورده است و این پیوند مولد، چشماندازهای جدیدی را به روی این رشته خواهد گشود. مقاله پس از بررسی سازهانگاری روانشناسانه، بر انتقاداتی که نسبت به این رویکرد نوین انجام گرفته متمرکز شده و به آنها پاسخ میدهد. نویسندگان از این بررسیها نتیجه میگیرند که سرفصل مطالعاتی سازهانگاری روانشناسانه، پاسخ به نیاز حتمی و قطعی این رشته برای چالش با پیچیدگیهای سیاست و روابط بینالملل در عصر حاضر و در حقیقت راهی برای نزدیک کردن این رشته به موضوع تحلیل خود، یعنی رفتار اجتماعی و سیاسی انسان در قالب نظمهای دولتی و شبهدولتی است. به این ترتیب سازهانگاری روانشناسانه نهتنها امکان تحقق وعده اصلی سازهانگاران، یعنی ارائه تصویری مبتنی بر تکوین متقابل ساختار و کارگزار در توالی سطوح تحلیل مختلف را ممکن میکند، بلکه گام مهمی است در کنار گذاشتن ادعاهای خردگرایانه مبتنی بر تحمیل الگوهای کلان و درنهایت انسانیتر کردن این رشته از علوم انسانی.